#ملاقات
پیرمردی داخل حرم دستی کشید روی پای جوانی که کنار او نشسته بود و گفت سواد ندارم برایم زیارتنامه میخوانی تا گوش دهم.
جوان با کمال میل پذیرفت و شروع کرد به خوانـدن زیارت نامه
السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ ….
وسـلام داد به معصومیـن تا امام عسکری(ع).
جوان با لبخندی پرسیـد:پدرم امام زمانـت را میشناسی؟!
پیرمرد جواب داد:چرا نشناسم؟!
جوان گفت: پــس سلام کن.
پیرمـرد دستش را روی سینـه اش گذاشت و گفت:
السَّلامُ عَلَیْکَ یا حجة بن الحسـن العسکری
جوان نگاهی به پیرمرد کرد و لبخند زد و دست خود راروی شانه پیرمرد گذاشت وگفت:
«و علیک السلام و رحمـة الله و برکاتة»
مبادا امـام زمـان کنارمان باشد و او را نشناسیم…
آقا سلام، باز منم،خاک پایتان
دیوانه ای که لک زده قلبش برایتان!
در این کلاس سرد،حضور تو واجب است.
این بار چندم است که استاد غایب است؟!
❇ اَلّلهُمَّ عَجّل لِوليک الفرج.
آخرین نظرات